خاتمیت عنوان قرآنی

هیچ مسلمانی در خاتمیت تردید ندارد زیرا این منافات دارد با ایمان به پیغمبری پیامبر و ایمان به قرآن

ختم نبوت از ضروریات اسلام است

الف- آیه ی 40اخزاب

* محمد پدر هیچ یک از مردان شمانیست

1-     نسخ یک سنت کهن پسر خواندگی

زید بن حارثه غلام حضرت خدیه سلام الله علیها که آنرا به حضرت بخشیده بود/شهادت در جنگ موته کنار جعفر طیار/دومین مرد مسلمان/اين جوان‏ را مردم پسر خوانده پيغمبر می‏خواندند ./ازدواج پيغمبر با زينب برای نسخ عملی كه پيغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج كرد.

2-     خاتم يعنی ما يختم به

اگر خاتِم النبيين بخوانيم معنايش واضح و ساده است : ختم كننده‏ پيغمبران . [خاتم ] اسم فاعل است كه معنی كنندگی می‏دهد . اما [ ( خاتَم ) ] همين معنی و مفهوم‏ را می‏بخشد به علاوه يك مفهوم اضافه‏ای كه آن مفهوم اضافه اينست كه در اينجا موضوع رسالت و نبوت تشبيه شده است به يك نامه‏ای كه پايان‏ می‏يابد و نويسنده آن نامه نقش و مهر خود را در پايان آن می‏زند .

ب- و كذلك جعلناكم امة وسطا . . . »امت‏ كامل و معتدل ، امتی كه ديگر امتی بالاتر از آن نمی‏تواند در دنيا وجود داشته باشد . اين هم خودش می‏رساند ختم نبوت را. اگر پيغمبری بعد از اين پيغمبر بيايد ، آن پيغمبر و آن امت كه نمی‏تواند ناقص‏تر از اين باشد . اگر بعد بخواهد امتی بيايد بايد كاملتر باشد ، ولی قرآن می‏فرمايد ديگر امتی بالاتر از امت اسلام كه تربيت شده به تعاليم اسلام باشد فرض نمی‏شود

ج- « انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون »ما اين ذكر را ، اين قرآن را نازل كرده‏ايم و برای‏ هميشه حافظ آن هستيم . ( نگهداری می‏كنيم ) يعنی چه ؟ زنده نگهداری می‏كنيم . يعنی قرآن برای هميشه در ميان مردم خواهد بود ، بنابراين‏ كتاب منسوخ شدنی نيست .

د- « و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاء كم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه ». ما از همه پيغمبران‏ بدون استثناء پيمان گرفته‏ايم كه هر زمانی كه برای شما كتاب و حكمت‏ بيايد و ما به شما كتاب و حكمت بدهيم ( يعنی در آينده ) ، و پيغمبری در آينده خواهد آمد كه او تصديق می‏كند گذشته‏ها را ، بايد و البته بايد شما از حالا به آن پيغمبر ايمان بياوريد ، و بايد و البته بايد كه شما از حالا او را ياری بكنيد به اينكه بشارت به او را پخش كنيد و ايمان به او در ميان امت خودتان القاء كنيد

**

نهج البلاغه

الف) خداوند از همه پيغمبران برای اين پيغمبر پيمان گرفته است . يعنی تمام‏ نبوتها و شرايع سابقه ، مقدمه و پيش در آمد شريعت ختميه است ، تمام‏ نبوتها مقدمه‏ای است برای اين نبوت ، و اين نبوت ذی المقدمه‏ای است‏ برای تمام نبوتها .

اميرالمؤمنين درنهج البلاغه می‏فرمايد : يك پيوستگی ميان همه انبياء بوده است كه انبياء سابق بايد مبشر انبياء لاحق باشند بالخصوص نبی ختمی‏ ،

يكی از اصول قرآن كريم اينست كه به ما می‏گويد شما بايد به‏ كتب و پيغمبران گذشته هم ايمان بياوريد ، به نبوت عامه ايمان داشته‏ باشيد : « و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله »اساسا اين پيوستگی بوده است

« لانجاز عدته و تمام نبوته » او را فرستاد تا به وسيله او وعده‏ای را كه به مردم داده است به پايان‏ برساند و نبوت را با او تمام بكند و به نهايت برساند و ختم نمايد ²مأخوذا علی النبيين ميثاقه » در حالی كه بر همه پيغمبران پيمان او گرفته‏ شده بود ( اين همان مضمون آيه است : « وإذ اخذ الله ميثاق النبيناز تمام پيغمبران ، خدا برای او عهد و پيمان گرفته بود كه به او ايمان‏ داشته باشند و به او بشارت بدهند و او را به امتهای خودشان معرفی كنند ، « مشهورش سماته » او را مبعوث كرد در حالی كه علامات او در ميان امم ، معروف و مشهور بود ، ، مثل اينكه اين‏ پيغمبر از جزيرش العرب مبعوث می‏شود ( اين يك امر شناخته شده بود ) مركب او به اقتضای محيطی كه هست شتر است ( اين يك علامت مشهور بود ) علامتی در پشت شانه‏اش دارد ( يكی از علائم مشهور او بود ) . اسمش و خصوصيات پدر و فاميلش همه از علائم مشهور او بود . و همچنين [ ( امی ) ] يعنی درس ناخوانده و مكتب نرفته و استاد نديده بود . اين نيز يك علامت‏ مشهور بود .

سر اينكه اسلام بالخصوص در مدينه اين همه نفوذ پيدا كرد اين كه مدينه مركز يهودی نشين‏ بود و علمای يهودی مكرر به يهوديها و غير يهوديها گفته بودند كه ما از كتابهای آسمانی اطلاع داريم كه در اين سرزمين پيغمبری مبعوث خواهد شد ، و احيانا علائم و نشانيها را هم گفته بودند ، گواينكه بعد كه پيغمبر اكرم‏ مبعوث شد عده‏ای ايمان نياوردند و عده‏ای هم روی همان علائم ايمان آوردند . عبدالله بن سلام يكی از آنها بود كه ايمان آورد

. ب)باز در كلمات اميرالمؤمنين است كه : « الخاتم لما سبق » او كه به پايان رساند هر چه كه در پيش بود ، نبوت را ختم كرد « و الفاتح لما انغلق » آنكه گشود هر دری را كه تا آن زمان بسته بود « و المعلن الحق‏ بالحق » و آنكه حق را با حق آشكار كرد .

علم و عقل جانشين نبوت تبليغی

 ( نبی ) چيست ؟ نبی يعنی پيامبر ، كسی كه‏ از طرف خدا برای مردم پيامی می‏آورد كه به او از جانب خدا وحی بشود ، هر كدام از انحاء وحی ،

نيازی كه به وجود چنين انبيائی پيدا می‏شود از اين جهت است كه راه‏ ديگری برای اينكه شريعت ابراهيمی را به مردم تعليم بدهند نيست ، يعنی اگر‏ زمانی بود كه مردم علم و تمدن می‏داشتند و در ميان مردم يك عده علماء و دانشمندان می‏بودند كه قادر بودند مردم را به شريعت ابراهيم دعوت بكنند ، ديگر نيازی به افرادی كه از طريق الهام اين مأموريت را پيدا بكنند نبود .

رابطه معكوس ميان هدايت غريزی و هدايت عقلی

هميشه رابطه‏ای ميان هدايت غريزی و الهامی و هدايت عقلی و عقلانی موجود است . به هر اندازه كه موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمی و عقلانی‏ ضعيف است خداوند از طريق الهامات فطری و غريزی او را هدايت می‏كند ، و به هر اندازه كه در اين ناحيه نيرو و قدرت پيدا می‏كند در آن ناحيه ضعيف‏ می‏شود زيرا نيازش سلب می‏گردد. در حيوانات ، هر اندازه كه حيوان پست‏ تر است يعنی شعور حسی و وهمی و خيالی تا برسد به شعور فكری در او كمتر است الهامات غريزی او بيشتر است. پيغمبرانی كه در ادوار گذشته بوده‏اند ، در ادواری بوده‏اند كه عقل و علم‏
بشر قادر نبوده است كه مبلغ شريعت باشد ، يعنی واقعا بشرهای چند هزار سال پيش قدرتشان به اينجا نرسيده بود كه عده‏ای بيايند دور هم جمع شوند و بنشينند و در مسائل مربوط به شريعت خودشان فكر كنند و تجزيه و تحليل و اجتهاد نمايند و بروند دنبال پيدا كردن آن .
همين قدر كه بشر می‏رسد به آن مقام و درجه و مرتبه‏ای كه واقعا مصداق « علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم »می‏شود،می‏تواند كتاب آسمانيی كه به دستش می‏دهند ، حفظ كند ، می‏تواند احاديث‏ و جوامع الكلمی را كه پيغمبرش القاء می‏كند لااقل اصولش را نگهداری بكند، ديگر نيازی به انبياء برای تبليغ آن‏ شريعت وجود ندارد . نبودن انبياء در دوره اسلاميه خود دليل تكامل بشريت‏ است ، يعنی عالم فقيه و متفقه ، حكيم و فيلسوف ، جانشين انبيائی‏ .

بلوغ يا نشانه ختم نبوت

اسلام دوره قبل از خودش را به نام دوره جاهليت می‏خواند . اين جاهليت‏ قبل از اسلام از نظر قرآن منحصر به عرب نيست بلكه جاهليت غير عرب هم‏ جاهليت است .

نقطه مقابل جاهليت ، علم است.

دانش جانشين نبوت تبليغی می‏شود.

باب الهام مسدود نشده است

باب نبوت يعنی باب پيامبری مسدود شد ، اما باب كشف و شهود و الهام مسدود نشد .

محدث یعنی کسی که یک حالت  و یک معنویتی دارد که در ضمیرش القائاتی به او می شود.

رسول و نبی

نبی يعنی پيامبر ، يعنی كسی كه‏ از ناحيه خدا پيغامی داشته باشد . رسول يعنی فرستاده خدا ، كسی كه خدا او را برای مأموريتی فرستاده است ، اعم از اينكه آن‏ مأموريت از اين نوع باشد كه آن رسول از جانب خدا چيزی برای مردم آورده‏ باشد ، يا مأموريت و رسالت او از نوع ديگر باشد . فقط در صورت اول‏ است كه آن رسول ، نبی و پيامبر است .

همه انبیا رسول هستند.

نبی و رسول به صاحب شریعت و غیر صاحب شریعت اطلاق می شود.

فلسفه ختم نبوت تشريعی

پيغمبران خدا به نص قرآن مجيد دو دسته هستند : پيغمبرانی كه صاحب شريعت و قانون و كتاب هستند و از طرف خدابرای آنها شريعت و كتابی نازل شده است و آنها پنج نفر بيشتر نيستند و پيغمبرانی كه يا مردم را دعوت می‏كرده‏اند به اين شرايع و قوانين و يا
كسانی بوده‏اند كه قبل از نوح بوده‏اند ، قبل از اينكه برای بشر شريعت و كتابی آمده باشد.

شبهه درباره احتياج به امام در منطق شيعه

تفاوت امام و پيغمبر هر دو با دنيای غيب ارتباط دارند ولی كيفيت ارتباط فرق می‏كند . ولی فرق پيغمبر و امام تنها در ناحيه كيفيت اقتباس علوم از عالم غيب‏ نيست بلكه از لحاظ وظيفه هم با يكديگر اختلاف دارند ، و عمده اين است. وظيفه پيغمبران صاحب شريعت اين بود كه شريعتی را از طريق وحی می‏گرفتند و بعد هم موظف بوده‏اند كه مردم را دعوت بكنند ، تبليغ بكنند ، امام آورنده شريعت وقانون نیست ودعوت ، تبليغ ، وظيفه امام از آن‏ جهت كه اين وظيفه عموم است و او هم يكی از كسانی‏ است كه اين وظيفه را دارد .

 وظيفه امام:امام مرجعی است برای حل اختلافاتی كه منشاء آن هم خود علماء هستند. . مردم وظيفه دارند كه بروند به سراغ امام .علمای امت می‏توانند در كار دعوت و تبليغ و ترويج جانشين پيغمبران باشند اما نمی‏توانند مرجع حل اختلافات باشند .

فلسفه ارسال انبياء از نظر قرآن

اختلاف بخاطر عدم قانون و عدم علم

اختلاف دوم بر اساس هوی و هوس و کتمان حیقت

پيغمبران صاحبان شرايع غير از صاحب شريعت اول دو كار می‏كردند . يكی اينكه قانونی برای مردم می‏آوردند كه اين قانون حل كننده اختلافات‏ مردم باشد و حقوق و حدود آنها را معين كند . يك كار ديگرشان اين بود كه‏ مبارزه می‏كردند با بدعتهائی كه قبلا پيدا شده بود .امام كارش فقط در اين قسمت دوم كه اختلافاتی را كه اهل اهواء و بدع رفع كند.

رابطه نسخ شرايع با ادوار تمدن

اختلافات شرايع اختلافات تباينی نيست ، يعنی مثل‏ دو رژيم مختلف نيست ،و حداكثر اختلاف از قبيل كلاس پائين‏تر با كلاس بالاتر است.

وظایف انبیاء: 1برقراری ارتباط بنده با خدا، 2تعدیل روابط بشر با بشر3تعیین روابط بشر با عالم

مسئله بردگی

اسلام بر آزادگی تکیه دارد و تنها قوانین برده داری رابیان کرده است.

اسلام روی مظاهر متغير زندگی هيچوقت دستور ندارد ، بلكه دستورهای اساسی كلی كه با همه مظاهر متغتير زندگی سازگار است‏ آورده كه قابل نسخ نيست .

یک معنای یگر خاتمیت یعنی هر چه که لازم به بیان بوده تبیین شده است.

سر زنده بودن تعليمات اسلام

سرش اينست كه تعليمات اسلام در هر قسمتی‏ از قسمتها تعليماتی است كه جانشين نمی‏تواند داشته باشد ، برای اينكه‏ اسلام در تعليمات خود هرگز دنبال هدفهای جزئی و موقت برای بشر نرفته‏ است . هدفهای جزئی و موقت بشر بستگی دارد به زمان و مكان . هر حركتی و هر نهضتی كه بستگی داشته باشد با يك هدف جزئی و روی آن هدف جزئی‏ تأسيس شده باشد ، با از بين رفتن آن هدف ، آن حركت و نهضت هم از ميان‏ می‏رود . ولی اگر حركت و نهضتی در دنيا به وجود بيايد روی يك هدفهای نامحدود كه هر چه بشر جلو برود هدف را در جلوی خودش می‏بيند و پشت سر خودش نمی‏بيند ، برای هميشه اين تعليم می‏تواند زنده باشد. نهضت اسلامی نهضت توحيدی بود . ريشه نهضت ،« لا اله‏ الا الله و لا معبود الا الله » بود ،دعوت به معا ، تفکر،میدان زندگی وکار را عمل و عبادت می داند

هر جا كه می‏بينيد اسلام‏ ايستاده است و به اصطلاح چراغ قرمز زده است ، قطعا جلوی مقتضيات زمان‏ نايستاده است بلكه جلوی هوسها ايستاده است ، و اين بيچاره‏ها نمی‏توانند اين دو را از يكديگر تشخيص بدهند .

خاتميت و جبر تاريخ

ما كه قائل به خاتميت هستيم ، عقيده ما اينست‏ كه اولا هميشه خدا دينی در ميان مردم دارد . خود دين حقيقت جاويدی است و از ميان افراد بشر منسوخ نخواهد شد . ثانيا آن دينی كه برای هميشه بايد در اجتماع بشر باقی بماند و آن صلاحيت را دارد كه باقی بماند دين اسلام‏ است و يگانه كتابی در دنيا كه اين صلاحيت را دارد كه برای هميشه در ميان‏ افراد بشر زنده بماند ، نميرد و منسوخ نشود و هميشه‏تر و تازه باقی بماند قرآن است .

 جبر يعنی حتميت ، اجتناب ناپذيری ، و به تعبير ديگر يعنی ضرورت ، و دراصطلاح فلاسفه خود ما يعنی وجوب .

جبر تاريخ يعنی چه ؟ يعنی عوامل تاريخی ، عواملی كه در تاريخ زندگی اجتماعی‏ بشر مؤثر هستند ، تأثيرات جبری دارند

 تأثيرات جبری دارنديعنی چه ؟ يعنی اثرات و اثر بخشيدنهای اين عوامل حتمی و غير قابل تخلف‏ است .

 جبر به مفهوم فلسفی دو قسم است ، يكی جبر در طبيعت است به‏ اصطلاح ، در خلقت است ، و يكی جبر در تاريخ . جبر در خلقت و طبيعت‏
معنايش اينست كه اين دنيائی كه ما در آن هستيم ، اين خلقت و آفرينش‏ يك سلسله قوانين قطعی و ضروری و حتمی و غير قابل تخلف دارد ، هرج ومرج نيست ، حسابهای منظمی بر عالم حكومت می‏كند . در اين موضوع فرقی‏ نمی‏كند كه ما مادی باشيم يا الهی . در صورت اول می‏گوئيم اين قوانين قائم‏ به ذات است ، و اگر الهی باشيم می‏گوئيم مشيت الهی چنين اقتضا كرده‏ است . اما جبر تاريخ يعنی چه ؟ همانطوری كه‏ يك پديده طبيعی قانون‏ خاصی دارد ، زندگی‏ اجتماعی بشر هم مجموعا يك قوانين مخصوص به خود دارد .

-         اسلام به اینکه فساد اخلاق در سرنوشت ملتها اثر دارد تاکید دارد.

-         عوامل تاريخ عبارت است از انسان و احتياجات و غرائز او .سایر احتیاجات ثانوی است.مثل پول

-         احتياجات بشر دو جور است ، يك سلسله احتياجات ثابت و يك سلسله‏ احتياجات متغير . احتياجات ثابت عاملی است برای ثابت ماندن يك‏ سلسله حقايق در زندگی بشر ، احتياجات متغير عاملی است برای تغيير كردن

-         خود جبر تاريخ ايجاب می‏كند كه‏ بايد يك سلسله حقايق در زندگی بشر ثابت و لا يتغير بمانند .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...